برنامه نویسی

طراحی سایت

مشاوره و آموزش

ایران پس از ورود آریایی‌ها

مهدی عابدپور

مهدی عابدپور

آخرین اخبار

ازسای تاریخ کشور ایران، تحت عنوان تاریخ پیش از ورود آریایی‌ها و پس از ورود آریایی‌ها به استناد کشفیات باستانشناسی هم مشکل است تا مگر فرضیه‌های تاریخی به میان کشیده شود. مثلا اگر ترکیب اقوام، از آغاز پیدایش انسان، در این مورد لحاظ نشود نتیجه درست نخواهد بود. سکنه ایران پیش از تاریخ را باید به دو گروه چادرنشین و یکجانشین تقسیم نمود که منظور از ورود آریایی ها، مقطعی از تاریخ قبایل چادرنشین یا مهاجر در دوران بعد از تاریخ است.

ریایی‌ها اقوامی بودند که از آسیای مرکزی، به خاطر یخبندان‌های فصلی و کمبود غذا، از شمال فلات ایران و از دو سوی دریاچهٔ کاسپین وارد سرزمینی شدند که بعدها به نام آنها ایران نام گرفت. گروهی از این اقوام به نام پارت‌ها در مناطق شمال شرقی ایران (خراسان و گرگان امروزی) ساکن شدند و گروه دیگری که ماد و پارس نامیده می‌شدند، با گذشتن از آذربایجان، به سوی سرزمین‌های جنوب غربی حرکت کردند.

در اواسط هزاره دوم پیش از میلاد، ایرانیان باستان با دستیابی به فناوری استخراج و ذوب آهن، گام مهم دیگری در جهت پیشرفت و توسعهٔ خود برداشتند. از این زمان تا اواسط هزاره اول پیش از میلاد، غرب فلات ایران شاهد نقل و انتقالات وسیع و ورود اقوام و فرهنگ‌های جدید بود. گرچه اطلاعات ما درباره این اقوام مهاجر بسیار اندک است اما کشف آثار بسیار نفیس از جنس طلا و نقره و همچنین سلاح‌ها و ابزار آهنی و مفرغی (مفرغ آلیاژی است محکم تر از مس که از ترکیب دو فلز مس و قلع به دست می‌آید) بیانگر اوج هنرمندی مردم ساکن این ناحیه است که ظاهراً از ثروت قابل توجهی برخوردار بوده‌اند. تپه‌های مارلیک گیلان یکی از معروفترین محوطه‌های باستانی این دوره است. در بالای این تپه‌ها که در ۱۴ کیلومتری شهرستان رودبار در استان گیلان قرار دارند، بیش از ۵۰ گور باستانی کشف شده است که درون تمام آنها اشیای ارزشمند و منحصر به فردی چون پیکره سفالین انسان، گاو کوهاندار و همچنین جام‌های زرین و سیمین با نقوش قلم زنی شده بسیار زیبا قرار داشت.

مورخان و تاریخ نویسان ورود اقوام مهاجر را متفاوت نقل می‌کنند. جمعی به ۷۰۰ پیش از میلاد اشاره دارند و برخی به آغاز هزاره اول پیش از میلاد اشاره می‌کنند و عده‌ای هم به اواسط هزاره سوم تاکید کرده‌اند؛ ولی در حقیقت همه فرضیه‌ها درست است. بعنوان مثال در اواسط هزاره سوم پیش از میلاد کوتیان ظاهر شدند و در آغاز هزاره یکم سکاها یا اسکیت‌ها وارد فلات ایران شدند و در سال هفتصد پیش از میلاد اقوام مهاجر بیشماری با اسامی مختلف چون کیمریان، ترریان، ماساگت‌ها و … وارد شدند. به ظن قالب مقصود از قوم آریا اقوام سوارکار و جنگجوی کیمری بوده است.

خصوصیات ظاهری

آریایی‌ها از جهت دارا بودن استخوان بندی و اندامی درشت و متناسب و پوست سفید، چهره ای زیبا و گیسوانی به رنگ روشن و همچنین از جهت توانمندی و جنگاوری و دارا بودن تمدنی خاص و نمایان از اقوامی با نژادهای دیگر در اطراف و اکناف خود کاملاً متمایز بودند. توصیف ایشان با این صفات و خصوصیات در ادبیات ودایی و هندی نمایان است.

هنگامی که آریایی‌ها به داخل ایران سرازیر شدند به دلیل استفاده صحیح و پیشرفته از اسب و ارابه برتری آنان نسبت به اقوام دیگر نمایان شد. از این رو یکی از علل تسلط آنان بر حکومت‌های بومی و محلی در این سرزمین را می‌بایست آشنایی با فنون سوارکاری و نحوه ی به کار گیری اسب و ارابه دانست. آریایی‌های هند و ایرانی دارای نظام قبیله‌ای بودند و شوراها مرکز تصمیم‌گیری بود. در میان آریایی‌ها نظام پدر سالاری برقرار بود و به همین دلیل است که میترا رب النوع خورشید و مظهر پیمان و عدالت پس از اهورا مزدا بیش از همه ایزدان دیگر در نزد آنان احترام و منزلت والایی داشته است. آنها با بیرون کشیدن آب از دل زمین مخترع سیستم آبرسانی قنات در جهان شدند. در جامعه آریایی مردم به سه گروه دامدار، روحانی و جنگاور تقسیم می‌شدند. اجرا کنندگان آداب و رسوم دینی آریایی [ مغ ] نام داشتند. آنان نخستین حکومت آریایی را که ماد نام داشت در ایران بنیان نهادند.

دین و باورهای مذهبی آریایی‌ها

در مورد دین و باورهای مذهبی آریایی‌ها اطلاعات بدست آمده بسیار کم است. اما حسن پیرنیا (مشیر الدوله) در کتاب «تاریخ ایران باستان» درباره دین و مذهب آریایی‌ها اینگونه توضیح می‌دهد: «راجع به مذهب آریایی‌های ایرانی باید در نظر داشت که مدت‌ها مذهب آنها با مذهب هندی‌ها یکی بود، چنانکه به زبان واحدی هم تکلم می‌کردند، ولی در قرون بعد جدایی مذهبی بین آنها روی داد.»

ايران، پيش و پس از آرياييان

نوشتار زير، چكيده‌ي گفت‌وگويي است كه روزنامه‌ي «اطلاعات» با دو تن از دانش‌مندان نام‌دار ايراني كه شهره‌اي جهاني دارند، «دكتر عبدالمجيد ارفعي» (استاد زبان‌هاي باستان خاورميانه) و «دكتر عباس عليزاده» (استاد باستان‌شناسي) انجام داده است. اين نوشتار، حاوي مباحثي بسيار فني و علمي در باره‌ي بخش‌هايي از تاريخ ايران، در دو دوره‌ي پيش و پس از آرياييان است. پاسخ‌هايي كه در اين گفت‌وگو به برخي از ادعاهاي «پان‌تركيست‌ها» و «ناصر پورپيرار» داده شده، از اهميت بسياري برخوردار است. مطالبي كه در داخل قلاب [ ] آورده شده‌، متعلق به من‌ است.

شايد اولين پرسشي كه در مواجهه با ايران مطرح مي‌شود، اين است كه چرا اين سرزمين ايران ناميده شد؟ آيا به خاطر اقوام آريايي است؟ در اين صورت چرا جاهاي ديگري كه اين اقوام رفته‌اند، از هند تا اروپا چنين نامي به خود نگرفته‌اند؟
– دكتر ارفعي: احتمالاً ايراني ناميده شدن ما از زمان ساسانيان رواج پيدا كرده است. در كتيبه بيستون داريوش آمده: من آريايي هستم و ديگر صحبتي از اين كه اين سرزمين‌ها، كشور آرياست و به ايراني و آريايي تعلق دارد، نمي شود. بلكه صحبت از اقوام مختلفي است كه در آن گستره پهناور پادشاهي هخامنشي زندگي مي كردند [برخلاف اين ديدگاه، پورپيرار بدون توجه به ريشه و معناي واژه‌ي «ايران» اقوام بومي اين سرزمين را «ايراني» و اقوامي چون پارس‌ها را «غيرايراني» و بيگانه مي‌خواند!] . واژه ايران به گمان من از زمان ساسانيان به صورت ايران‌شهر و ايران ويج و چيزهايي از اين قبيل رواج پيدا كرد.
– دكتر عليزاده: همان طور كه فرمودند، تا قبل از ساسانيان اين جا انواع و اقسام اسم‌هاي محلي روي‌اش مي‌گذاشتند و اين بستگي به ساختار سياسي، اقتصادي و اجتماعي آن دوران داشته و مرزها نيز كم و زياد مي‌شده، مثلاً گاهي اوقات [كشور] ايلام چيز كوچكي در جنوب غربي ايران بود و گاهي نيز شامل كل فارس و حتا اصفهان مي‌شد. خود هخامنشيان و مادها نيز هيچ گاه نگفتند كه اين جا سرزمين ماست، سرزمين آن‌ها پارس بود و سرزمين مادها نيز ماد، كه احتمالاً اطراف همدان و مناطق مركزي زاگرس را در برمي‌گرفت و در حال حاضر عده‌اي آن را «مادستان» مي‌نامند و جنوب ايران نيز پارس بود و حتي خود كوروش نيز نمي‌گويد كه من متعلق به پارس هستم، مي‌گويد: من از انشان‌ام. چون «انشان» خيلي مهم بود و ممكن است كوروش اين را به اين خاطر گفته كه هميشه سلسله‌هايي كه به ايران مي آمدند، سعي مي‌كردند خودشان را به چيزي كه از قبل بوده، نسبت بدهند و زماني كه كوروش به بين النهرين مي‌رود، مي‌گويد: من شاه چهارگوشه جهان‌ام. دقيقاً همان چيزي كه سومري‌ها، اكدي‌ها، بابلي‌ها، و آشوري‌ها هنگامي كه ياغي مي‌شدند، به كشور تحت سلطه خودشان مي‌گفتند؛ يعني در واقع اين عنوان‌ها را اقتباس مي‌كردند؛ اما به هرحال تنها سرزمين ما نيست كه به خاطر اقوام آريايي، ايران ناميده شده، بل كه اگر «ايرلند» را هم دقيقاً ترجمه كنيد، همان ايران مي‌شود. «ايران» يعني سرزمين آريا و «ايرلند» نيز به معناي زمين آرياست [ir-land = ir-an]. پس اين جا تنها كشوري نيست كه ايران خوانده مي‌شود. آيرها در اروپا اقوام كوچ نشيني بودند كه بعدها به جزيره ايرلند رسيدند و آن جا را به همين نام خواندند. اين سرزمين پيش از آن كه مردم‌اش هويت ملي يا سياسي به خود بگيرند، تحت سلطه رومي‌ها بود و رومي‌ها به انگلستان مي‌گفتند بريتانيا. اين كه هر قومي اسم خودش را بر سرزميني بگذارد، مطلب جديدي نيست؛ مثلاً اروپا را نگاه كنيد، دو قوم چك و اسلواك پس از اين كه ادغام شدند، سرزمين‌شان را چكسلواكي ناميدند و بعد از جدايي هم هر يك جداگانه نام خودشان را بر زادبوم‌شان گذاشتند. فرانسه متعلق به قوم فرانك است، ژرمنها برآلمان غالب شدند و آن سرزمين ژرمني ناميده شد؛ همين طور است هلند و دانمارك و… [+]
قديمي‌ترين اقوامي كه در محدوده ايران پيش از آريايي‌ها مي‌زيستند، چه كساني بودند و آيا در اين مورد شواهد زبان شناسي و باستان شناسي هم در دست داريم؟
– دكتر ارفعي: تا حدودي بله؛ ما مي‌دانيم كه در غرب و جنوب ايران چه اقوامي زندگي مي‌كردند. قديمي‌ترين اثري كه در محدوده ايران داريم، مربوط به ايلامي‌هاست كه به حدود سه هزار و سيصد قبل از ميلاد مي رسد. ما مي‌دانيم كه آن‌ها در جنوب ايران (خوزستان و فارس امروزي، همراه با شهرستان‌هايي كه بعداً استان شدند) مي‌زيستند. دومين گروه، اقوام لولوبي هستند كه در دامنه زاگرس در اطراف كرمانشاه و همدان زندگي مي‌كردند. اقوام گوتي نيز همين طور، البته دقيقاً نمي‌دانيم در كجا بودند؛ ولي مي‌دانيم كه از كوه‌هاي زاگرس ايران به بين النهرين سرازير شدند و در آنجا براي مدت نود و چند سال حكومت را به دست گرفتند. قوم ديگري كه ما مي‌دانيم از ايران به بين النهرين رفتند و در آنجا قدرت را به دست گرفتند، «كاشي»ها هستند كه متاسفانه در كتاب‌ها و نوشته‌هاي فارسي به صورت كاسيت ها، كاسيتي ها و امثال اين با پسوند it انگليسي و يا فرانسه در آخر آن مي‌بينيم. آن‌ها خودشان را «كشو» [Kashshu] يعني «كاشي» مي‌ناميدند.
با شهر كاشان ما نيز ارتباطي دارد؟
– دكتر ارفعي: بله، احتمالاً با كاشان، قزوين، «كاسپين» و امثال اين‌ها ارتباط دارد؛ اما از جاهاي ديگر ايران متاسفانه مدرك مكتوبي نداريم كه ببينيم پيش از هخامنشي ها و مادها چه اقوامي با چه خصوصيت‌هايي زندگي مي‌كردند. استاد بزرگي به من مي گفت كه: ايران يك چهارراه و كوتاه‌ترين فاصله آسيا بوده است. بنابراين اقوام مختلفي آمده‌اند و از آن گذر كرده‌اند يا در آن مانده‌اند، كه يا در اقوام بومي حل شدند و يا اين كه راه‌شان را كشيدند و از اين سرزمين بيرون رفتند و در جاي ديگري مستقر شدند. ما الان هيچ كدام اين‌ها را نمي‌توانيم بشناسيم، مگر اين كه رد پاي‌شان در نام‌هاي جغرافيايي باشد. و از اين روي شديداً من را برحذر مي داشت كه بخواهم براي نام‌هاي جغرافيايي ايراني كه در ايران وجود دارد، اتيمولوژي [= ريشه‌شناسي] بدهم؛ زيرا نمي‌دانيم اين‌ها از كجا آمده‌اند؛ چون آن‌ها را نمي‌شناسيم. متاسفانه در ايران بلافاصله براي هر نام جغرافيايي يك ريشه شناسي عاميانه ترتيب مي‌دهيم و هزارگونه معنا مي‌كنيم: تبريز جايي است كه تب مي‌ريزد، نيريز جايي كه ني مي‌ريزد، تهران منطقه گرمسير، شميران منطقه سردسير و امثال اين‌ها؛ اما دقيقا نمي‌دانيم كه اين‌ها به زبان چه قومي برمي‌گردد كه خبري از آن‌ها نداريم.
– دكتر عليزاده: براي پاسخ به اين سؤال بايد كمي به عقب برگرديم. تا حدود هفت هزار و پانصد سال پيش از ميلاد، مردمي در ايران زندگي مي‌كردند كه تعدادشان خيلي كم بود و يا در دشت‌ها مي‌زيستند كه لزوماً از آن‌ها آثار فرهنگي زيادي نداريم، و يا در غارها به سر مي‌بردند؛ چون آن موقع هنوز هوا سرد بود و مردم به تدريج داشتند از درون [دوران؟] يخبندان بيرون مي آمدند. ما زماني مي‌توانيم اين‌ها را مطالعه كنيم كه شروع به كشاورزي و دام‌پروري كردند و لازمه‌اش هم اين بود كه در يك جا ساكن بشوند؛ بنابراين دهكده‌هاي اوليه را به وجود آوردند. (البته اين به آن معنا نيست كه كوچ نشين‌ها كشاورزي نمي‌كنند، چرا، اما آن به شكل خاص ديگري است كه اكنون مورد بحث ما نيست) ما در ايران از هزاره هفتم پيش از ميلاد، بيشتر از هفت ـ هشت دهكده اوليه نداريم: يكي چغا بُنوت است در خوزستان، چوله‌اي است باز در خوزستان، علي‌كش در دهلران، گنج دره در كرمانشاه، سراب، سنگ چخماق در فلات مركزي نزديك شاهرود، جارمو در كردستان عراق و چندتاي ديگر. ما در باستان شناسي و انسان شناسي چنين فرض مي‌كنيم كه هر چند بعضي چيزها مثل بشقاب و قاشق و كوزه و اين‌ها را از يكديگر تقليد مي‌كنيم (همان طور كه الان نيز مي‌كنيم و خيلي از ظرف و ظروف آشپزخانه ما متاثر از سبك غربي است)، اما چيزهاي ديگري هست كه آن‌ها را تقليد نمي‌كنيم و آن اموري است كه با كارهاي بسيار ضروري مرتبط است و طبيعتاً با اعتقادات سروكار دارد. مردم مد را زود تغيير مي‌دهند؛ ولي اعتقادات را زود تغيير نمي‌دهند؛ يعني اگر در دوره‌اي جسد مردگان را در زير خانه دفن مي‌كردند، يك‌باره نمي‌آيند آن‌ها را در گورستان خارج از خانه به خاك بسپارند. از اين رو مهم نيست كه ابزار و آلات را متاثر از كدام فرهنگ مي‌ساختند. ما مي‌خواهيم ببينيم آيا فرهنگ‌هاي اوليه با هم ارتباط داشتند يا خير؟ ما فكر مي‌كنيم ارتباط داشتند، به اين شكل كه اين‌ها قبل ازاين كه بيايند دهكده‌هاي اوليه را تشكيل بدهند، گرچه همگي در يك جا جمع نبودند، چون ظرفيت زيست محيطي نمي‌كشيد كه با هم باشند؛ اما چون دائم در رفت و آمد بودند، با يك‌ديگر آشنايي داشتند و به احتمال زياد ازدواج بين قبيله‌اي نيز بين‌شان برقرار بود و از يك‌ديگر تقليد هم مي‌كردند. به همين دليل است كه سفال‌ها و دست‌سازهاي آن موقع خيلي شبيه به هم است؛ ولي به محض آن كه چهارصد ـ پانصدسال از اين موضوع گذشت، آن وقت تفاوت‌هاي منطقه‌اي مشاهده مي‌شود و ديگر چغا بُنوت خوزستان كه ابتدا خيلي شبيه به جايي مانند سنگ چخماق در فلات مركزي بود، پانصد سال پس از استقرارشان، به تدريج راه‌شان عوض مي‌شود؛ مثلاً از آن پس يك عده مردگان‌شان را زير خانه دفن مي‌كنند و عده‌اي بيرون از خانه، و عده‌اي در خمره. اين‌ها نشان مي‌دهد كه از نظر فرهنگي تحول پيدا كرده‌اند، نه لزوماً از نظر نژادي، گروهي به منطقه‌اي رفته و در آن جا ماندگار شده و حالا دارند اين تفاوت‌ها را بارزتر مي‌كنند. از نظر علمي هم نمي‌دانيم اين‌ها چه كساني هستند، فقط مي‌دانيم كه در ابتدا با يك‌ديگر مشترك و همشكل بودند و به احتمال زياد با يكديگر ارتباط داشتند، ولي بعدها تحولات فرهنگي‌شان حداقل از نظر مادي فرق كرد. ولي چون نوشته‌اي ندارند، هرچه راجع به يك قوم بگوييم، هيچ كس به آن اعتماد نمي‌كند. اوضاع به همين صورت ادامه داشت تا اين كه بين النهريني‌ها با اسناد به جا مانده‌شان به ما مي‌گويند كه اينجا Elamtu (ايلام) است. در ضمن آن‌ها اين را به يك قوم هم نگفته اند، بل كه به يك سرزمين گفته‌اند. ايلام يك سرزمين است كه خودشان به آن Haltamti يا Haltamtu مي‌گفتند، به معناي سرزمين مقدس يا سرزمين خدايان. خود ايلامي‌ها نيز به ما نگفته‌اند كه از نظر نژادي چه كساني هستند؛ ولي اسم قوم‌شان با سرزمين‌شان عجين شد؛ اما اين بدان معنا نيست كه در سرزمين ايلام فقط ايلامي‌ها بودند، مانند آن كه وقتي يوناني‌ها مي‌گويند: ما به پارس رفتيم يا به ماد رفتيم… . چنين نيست كه در اين جا فقط مادها يا پارس‌ها زندگي مي‌كردند. نه، هركس كه در داخل ايران بوده، براي آن‌ها ماد بوده؛ زيرا آن گروهي كه در بالا بودند و اولين برخورد را با آن‌ها داشتند، اسم‌اش ماد بود، بنابراين بقيه را نيز مي‌گفتند كه ماد هستند؛ اما وقتي پيش مي‌آمدند، خودشان متوجه تنوع قومي مي‌شدند، ولي ديگر در مدارك تاريخي‌شان اين موضوع‌ها انعكاس پيدا نكرده است و همه ما ايراني‌ها در مدارك آن‌ها پارسي و مادي ناميده شده‌ايم.
اين ايلامي‌ها از كجا آمدند؟
– دكتر عليزاده: تمام جاهايي كه اقوام مختلف زندگي مي‌كردند، امروزه به صورت تپه و تل و خرابه درآمده است. اين‌ها طبقه طبقه روي هم هستند. از زير شروع مي‌شود و به بالا مي‌آيد و همين طور كه شما مطالعه مي‌كنيد، فرهنگ‌ها و تغيير و تحولات‌شان را مي‌بينيد. وقتي فرهنگ‌هاي هزاره ششم تا چهارم جنوب غربي ايران را بررسي مي‌كنيم، با يك دوره فترت مواجه مي‌شويم كه حدود سال‌هاي 3400 تا 3100 [پ.م.] طول مي‌كشد. در اين دوره مقداري از مواد فرهنگي ايلام به شدت شبيه بين النهرين است؛ اما حتا يك معبد نداريم كه بگوييم در اين معبد، بين النهريني‌هايي كه در خوزستان بودند، يك چيزي را مي‌پرستيدند. اقتصاد خوزستان در آن دوره اقتصاد خانوادگي (سيويل) است، اصلا اقتصاد معبدي نيست و يك مقدار نقش- مايه‌هاي ديگر مذهبي نيز هست؛ مثلاً سمبل‌هاي اينانا [Inana؛ ايزدبانوي عشق و جنگ در اساطير سومري] و يا معبدهايي حصيري كه در بين النهرين وجود دارد، ولي ما چنين چيزهايي را در ايران نداريم. پس بايد قبول كنيم كه مردم جنوب غربي ايران فقط به خاطر ويژگي كاربردي اين مواد فرهنگي بود كه آن را اقتباس كردند؛ اما خودشان به هيچ وجه جابه‌جايي بين‌شان وجود نداشته؛ بنابراين يك تسلسل فرهنگي را از حدود هفت هزار سال پيش از ميلاد در جنوب غربي و جنوب ايران مي‌بينيم كه تا آخر دوره ايلامي‌ها ادامه پيدا مي‌كند. مهم نيست اين‌ها چه كساني بودند؛ هركسي كه بودند، در اين فرهنگ كلي كه ما به نام فرهنگ ايران مي شناسيم، حل شدند، حداقل از نظر معماري، هنر و كارهاي ديگري كه مي توانيم كشف‌شان كنيم. [+]
با اين حساب آيا اكنون امكان رديابي نژادهاي پيش آريايي وجود دارد؟ يعني هيچ كدام از اقوام مختلفي كه امروز داريم، مي‌توانند ادعا كنند كه بازماندگان مشخص آن اقوام پيش آريايي، مثلاً ايلامي يا لولوبي هستند؟
– دكتر عليزاده: پاسخ به اين سوال خيلي ساده است: نه! اگر قومي چنين ادعايي دارد، نشان دهد كه چگونه تاكنون با هيچ كس در تماس نبوده و مانند اصحاب كهف در غار بسته‌اي بوده و بعد از چندهزار سال درِ غار باز شده و بيرون آمده‌اند! ما به شدت امتزاج پيدا كرده‌ايم. هيچ كس در هيچ كجاي دنيا نمي‌تواند بگويد كه من خالص هستم، مگر اين كه در جزيره دور افتاده‌اي باشند كه آن وقت تازه بايد برويم D.N.A آن‌ها را آزمايش كنيم و ببينيم با بقيه چگونه مي‌خورد، وگرنه ما همه در زير پوست برادريم. موضوعي در انسان شناسي فيزيكي مطرح است كه به آن حواي اول مي گويند. اين اسم بسيار زيباست و مقصود را مي‌رساند؛ ولي يك‌باره برداشتي مذهبي ايجاد شد و عده‌اي خيال كردند حوا را در آفريقا كشف كرده‌اند! اما منظور انسان شناسان چنين چيزي نبود؛ منظور اين بود كه تمام نژادهايي كه در حال حاضر در دنيا وجود دارد، از قبيله‌اي در حدود دويست تا دويست و پنجاه هزار سال پيش در شمال آفريقا منشعب شده است، از آن زني كه به او حوا مي گويند كه لزوماً هم «يك» زن نبوده و اين يك استعاره و نماد است كه به كار برده مي‌شود. قبيله‌اي بوده كه نمي‌دانيم بزرگي‌اش چه قدر بوده است. بنابراين نابجاست كه كسي بگويد من از فلان قوم هستم، خالص‌ام، اقوام ما اين‌ها بودند يا غيره. در بين ما عرب، عجم، روس، ترك و حتا انگليسي هست؛ چنان كه درجنوب ايران در خوزستان آدم‌هاي مو بور و چشم آبي هم ديده مي‌شوند، در شمال هم روس‌ها آمدند؛ بنابراين امتزاج نژادي بسيار شديد است. درست است كه براي سه هزار سال ايران سرزمين ايلام بود؛ ولي اين دليل نمي‌شود كه همه ايلامي بودند؛ به همان دليلي كه الان چون فارسي، زبان ملي و زبان حكومت است، كسي نمي تواند بگويد همه در ايران فارس هستند؛ منتها ما اكنون اين‌ها را مي‌دانيم، چون راديو، تلويزيون و مطبوعات داريم و مي‌نويسيم؛ ولي در آن زمان كسي نمي‌نوشته و فقط حكومت اين كارها را انجام مي‌داده و حكومت هم زبان رسمي خودش را داشته. بنابراين هميشه اقوام مختلف در همه دنيا داشته‌ايم كه به زبان‌هاي گوناگون صحبت مي‌كردند و ما اسم‌شان را اكثريت خاموش گذاشته‌ايم و نمي‌دانيم چه كسي هستند.
– دكتر ارفعي: همان طور كه اشاره كردم، ايران چهارراهي بوده كه از ديرزمان گذرگاه اقوام مختلف بوده و اين‌ها يا آمده‌اند و حل شده‌اند، يا رفته‌اند جاي ديگر و يا اصلاً از بين رفته‌اند كه احتمال آن كم است، چون بالاخره داد و ستد پسر و دختر در جامعه انجام مي‌گيرد. در ايالت پارس، هخامنشيان سيصد ـ چهارصد سال با ايلامي‌ها يا آن چيزي كه ايلامي مي‌خوانيم، با يكديگر زندگي مي‌كردند و پارس‌ها خدايان خود را، و ايلامي‌ها نيز خدايان خود را در زمان داريوش مي‌پرستيدند؛ اما مي‌بينيم كسي كه مواجب پرستشگاه خداي ايلامي را مي‌گيرد، نام خوب پارسي دارد و خيلي وقت‌ها آن كسي كه اين مواجب را براي معبد اهوره مزدا مي‌گيرد، نام خوب ايلامي دارد و اين نشان مي‌دهد كه داد و ستدي بين آن‌ها بوده، منظورم تجارت نيست، منظور پيوندهاي خوني و زباني است.
آيا بين زبانهاي مختلف آن دوره مثلاً ايلامي، سومري، اكدي و زبان اقوامي كه الان هستند، هيچ شباهتي وجود دارد؟
– دكتر ارفعي: در مورد زبان اكدي، يعني بابلي و آشوري اگر مي‌پرسيد، بايد بگويم بله، ما امروزه در كشورمان شاخه‌هاي زيادي از اين زبان‌ها را داريم، مثل عربي، عبري، و تمام آرامي زبان‌ها و سرياني زبان‌ها، يا كساني كه در ايران به آن‌ها آشوري و كلداني مي‌گوييم؛ همه اين‌ها به شاخه‌هاي مختلف زبان‌هاي سامي صحبت مي‌كنند. ويژگي زبان‌شان هم اين است كه در آن كلمه صرف مي‌شود. غير از سامي‌ها، سومري‌ها را در بين النهرين، ايلامي‌ها را در جنوب ايران، كاشي‌ها را در زاگرس و گوتي‌ها را در شمال زاگرس داريم. از زبان گوتي‌ها به جز چند نام چيز ديگري براي‌مان باقي نمانده است. شايد از زبان كاشي‌ها بيش‌ترين چيزي كه براي‌مان باقي مانده، نام خدايان‌شان است؛ زيرا آن‌ها به زبان بين النهريني (بابلي و سومري) نوشته‌اند. هرچند ريشه‌هاي زباني‌شان را درست نمي‌دانيم، حتا بعضي از خدايان‌شان ممكن است كه هند و اروپايي باشند. بعد مي‌رسيم به خانواده ايلامي‌ها، تا جايي كه امروز تحقيقات نشان داده، زبان سومري و زبان ايلامي خانواده‌اي ندارند. منشأ اين‌ها كجاست؟ نمي دانيم. چند سال پيش محققي در آمريكا پايان‌نامه اي نوشت و ادعا كرد: زبان ايلامي با زبان تَميلي – كه شاخه‌اي از زبان دراويدي هند است – ارتباط دارد. خصوصيت زبان اين‌ها اين است كه با گرفتن پسوندهاي مختلف بيان مقصود مي‌كردند يا كلمات را تركيب مي‌نمودند. همان طور كه ما نيز امروزه در زبان فارسي اين كار را انجام مي‌دهيم. «كوه» داريم، «سار» هم داريم، با تركيب‌شان «كوهسار» مي‌سازيم و معني ديگري به جز معناي خام اوليه برداشت مي‌كنيم؛ ولي اين شيوه زباني دليل نمي‌شود كه اگر در گروه زباني ديگري هم آن را ديديم، بگوييم اين دو هم خانواده هستند. [+]
پس اين كه برخي ادعا مي‌كنند تركي شاخه‌اي از سومري است و چيزهايي از اين قبيل، چه مبنايي دارد؟
– دكتر ارفعي: اين دعاوي محصول سياست‌هاي بعضي جاهاست. آيا آن‌ها كه چنين ادعايي مي‌كنند، به درستي و به تكميل مي‌دانند زبان سومري يا ايلامي چگونه نوشته و خوانده مي‌شود و چه كاربردي دارد؟ چگونه بيان مفهوم مي‌كند؟ آيا متخصص سومرشناس و ايلام شناس هستند؟ من تا وقتي در رشته‌اي تخصص نداشته باشم، حق صحبت كردن ندارم. نبايد به ظاهر نگاه كرد، عمق مطلب را بايد ديد. پيدا كردن يك يا دو واژه كه در چند زبان مشترك باشد، دليل همزباني نيست. همسايه‌ها هميشه داد و ستد مي‌كنند. در فارسي كلماتي داريم كه به طور روزمره استفاده مي‌كنيم، بدون آن كه بدانيم ريشه‌اش از كجاست؛ مانند كبريت، كباب، شنبليله. آيا اين كلمات فارسي هستند يا بين النهريني (عراقي)؟ آيا اگر عراقي بود، دليل آن است كه ما عراقي هستيم؟ كلمه من (واحد وزن) آيا فارسي است يا سومري؟ آيا مي‌توان گفت سومري جد قديم ايراني است، زيرا هر دو از كلمه «من» استفاده مي‌كنند؟ يا كلمه «مثقال» واژه‌اي است كه آن را به صورت «شقل» [Sheqel] مي‌شناسيم و آن را از بين النهريني‌ها گرفته‌ايم و اين دليل نمي‌شود كه ما بين النهريني باشيم. كلمه «شنبليله» دقيقاً مشخص نيست كه اولين بار در ايران استفاده شده يا در بين النهرين. مدارك نوشتاري من مي‌گويد كه اين كلمه در بين النهرين قديمي‌تر است؛ زيرا از ايران نوشته‌اي در موردش ندارم. همين جور است كلمه «قير» . در عراق جايي نزديك مرز سوريه قير به دست مي‌آيد، در ايران هم جاهايي داريم كه قير طبيعي به دست مي‌آيد. همچنين اشياي ساخته شده گورهاي شوش را داريم كه با قير ساخته شده‌اند. آيا كلمه قير كه از بين النهرين گرفته‌ايم، ما را آن جايي مي‌كند؟ كبريت يعني گوگرد؛ عراقي‌ها اين كلمه را به اين معني به كار نمي‌برند، اما ايراني‌ها به كار مي‌برند و اين دليل نمي‌شود كه ما اكدي يا بابلي باشيم. پس چند كلمه كه شباهت به يك‌ديگر دارند، پيوندهاي فرهنگي را نشان مي‌دهند نه هم‌خانوادگي زبان و نژادي را. در اين زمينه كسي مي‌تواند حرف بزند كه واقعاً سومرشناس يا ايلام شناس باشد.
– دكتر عليزاده: هر ادعا و حتا فرضي بايد پايه درستي داشته باشد، وگرنه علمي نيست و به ورطه هياهو و جنجال مي‌افتد. عوام‌فريب‌ها معمولاً اين شيوه را دارند كه مطلب كوچكي را از بستر اصلي خود بيرون مي‌آورند و آن را بسط وپرورش مي‌دهند؛ چون آن‌ها براي آكادميك‌ها و فرهيختگان صحبت نمي‌كنند، بل كه براي عوام صحبت مي‌كنند. عوام، پيچيدگي را دوست ندارد و متوجه نيز نمي‌شود، اما چيز ساده را بسيار دوست دارند. اما علم به اين سادگي نيست. در مورد تركي و سومري نيز همين طور. شما ببينيد توزيع جغرافيايي ترك زبان‌ها كجاست؟ شمال ايران، آسياي صغير و آسياي مركزي. اگر اين‌ها در سومر بودند، آيا با هواپيما به آسياي مركزي [خاستگاه قوم ترك- مغول] رفته‌اند؟! آيا هيچ اثر مادي از خود به جا نگذاشته‌اند و رفته‌اند؟ قاعدتاً بايد مهاجرت كرده باشند؛ اما چگونه و چه دليلي داريم كه بگوييم به آن جا رفته‌اند؟ اگر هم بگوييم از آسياي مركزي به سومر در جنوب عراق رفته‌اند، باز فرقي نمي‌كند؛ چون اين مهاجرت مي‌بايست در هزاره چهارم و پنجم باشد كه يك پروسه طولاني داشته و حتماً بايد آثاري از خود بر جا مي‌گذاشت؛ اما اولاً اين آثار وجود خارجي ندارد. و ثانياً زماني كه فرهنگ‌هاي جنوب بين النهرين را از زمان استقرار اولين دهكده‌ها مشاهده مي‌كنيم، متوجه مي‌شويم كه آن جا كوچك‌ترين وقفه‌اي در تحول فرهنگي نداشته كه يك عده ديگري بيايند و غلبه بكنند. به همين ترتيب، فرهنگ محلي جنوب بين النهرين تحول پيدا مي‌كند تا مي‌رسد به جايي كه مي‌بينيم اين‌ها به خود مي‌گويند ما سومري هستيم؛ اما فرهنگ، كاملاً در تداوم آن چيزي بوده كه در پيش از تاريخ بوده. همين بحث در مورد ايلامي ها مطرح است كه مي‌گويند با دراويدي‌هاي هند ارتباط دارند. خيلي خوب، آيا اين‌ها به آن جا رفته‌اند يا آن‌ها به اين جا آمده‌اند؟ فرقي نمي‌كند، با اين هزار كيلومتر فاصله چه مي‌خواهيم بكنيم؟ چه آثاري داريم كه بتوانيم اين حركت را با اين مواد نشان بدهيم؟ چون چنين چيزي وجود خارجي ندارد، بنابراين جز ادعا نيست كه متأسفانه بعضي وقت‌ها نيز تماماً سياسي است. هيچ كدام اين‌ها نه دليل تاريخي دارد و نه دليل باستان شناسي. «فرهنگ‌ها» در جنوب غربي ايران و جنوب بين النهرين از هزاره هفتم تا هزاره اول و دوم كه اقوام هند و ايراني داخل فلات ايران مي‌آيند، يكپارچه است و مرتب در حال رشد است. تا اين كه آن‌ها مي‌آيند و تغييرش مي‌دهند. در ضمن به قدري اين فرهنگ قوي بود كه حتا هخامنشيان نيز براي مكالمه رسمي‌شان از زبان آن‌ها و زبان آرامي استفاده مي‌كردند. آيا آرامي‌ها درداخل ايران بودند؟ خير، بل كه آرامي يك زبان بين المللي بود، همچنان كه در روسيه قرن هفدهم تا نوزدهم زبان رسمي دربار و افراد مرفه، فرانسوي بود. به طوري كه اگر كسي را از جايي مي‌آوردند كه اصلاً نمي‌دانست روسيه كجاست، اما زبان فرانسه مي‌دانست و او را چشم بسته به دربار تزار مي‌بردند، فكر مي‌كرد كه در فرانسه است! بنابراين زبان را نبايد با فرهنگ اشتباه كرد. زبان مي تواند تغيير كند، شبيه شود، عوض شود يا ايستا شود، ولي فرهنگ مادّي (مثل كفن و دفن، پرستش و آيين‌هاي مذهبي) است كه نشان مي‌دهد فرهنگي تداوم دارد و يا دچار وقفه شده است. اين تداوم را از هزاره هفتم پيش از ميلاد در بين النهرين و جنوب غربي ايران مي‌بينيم و آن قدر ادامه پيدا مي‌كند تا اين كه اقوام جديدي داخل مي‌شوند. در آن موقع است كه مي‌بينيم اين اقوام مثلاً مردگان خود را ديگر دفن نمي‌كنند. يا مي‌سوزانند، يا در استودان‌ها [= استخوان‌دان] مي‌گذارند؛ زيرا براي آن‌ها آب و خاك و آتش مقدس بود، ولي براي ايلامي‌ها چنين چيزهايي نبود. بنابراين با مطالعه مواد باستان شناسي است كه مي‌توانيم بگوييم اين جا اقوام ديگري هستند. بعضي وقت‌ها مي‌توانيم اسم‌شان را هم پيدا كنيم، ولي خيلي وقت‌ها نيز نمي‌توانيم. ما هيچ سند و مدرك باستان شناسي نداريم كه نشان دهد اقوام ترك آسياي مركزي به جنوب بين النهرين رفته باشند يا برعكس. به همين ترتيب هيچ دليل و مدركي نداريم كه بگوييم دراويدي‌هاي هند به ايلام آمده باشند يا از خوزستان به سيلان رفته باشند.
از تصاوير و حجاريها و مجسمه هاي به جا مانده نمي شود چنين برداشتي كرد؟ آيا آنها هيچ شباهتي با اقوام كنوني ندارند؟
– دكتر ارفعي: از سومري‌ها مجسمه‌هاي فراواني به جا مانده؛ اما شما هيچ شباهتي ميان اين چشمهاي گرد و بسيار درشت با زردپوست‌هاي تنگ چشم [= ترك‌ها و مغول‌ها] مي‌بينيد؟ همان كه حافظ مي‌گويد: به تنگ چشمي آن ترك لشكري نازم /// كه حمله بر من درويش يك قبا آورد.
– دكتر عليزاده: شما اگر به تخت جمشيد برويد، مي بينيد اكثر كارهاي تخت جمشيد مانند آشوري‌هاست، با اين كه كاملاً با آن‌ها تفاوت داشتند. هخامنشيان با هنرهايي كه در اطراف‌شان بود و مي‌شناختند، كار تلفيقي انجام دادند: ستون‌هاي تخت جمشيد يوناني است، سرستون‌ها آيوني است، سردرها مصري است، مجسمه‌هاي شيربالدار با سر و ريش انسان كه نزديك دروازه‌ها گذاشته‌اند، آشوري است؛ اما تركيب اين‌ها حالت جديدي به وجود آورده كه سابقه نداشته است. بنابراين از روي اين قبيل علامت‌ها نيز نمي‌توان پيوندهاي نژادي اقدام پيشين را شناخت؛ همچنان كه پرتره‌هايي كه الان مي‌كشند، به ما كمكي نمي‌كند. در ايام محرم به تصاويري كه از امام حسين(ع) و حضرت عباس(ع) در تكايا و دسته‌ها نصب و حمل مي‌شود، نگاه كنيد. اين پرتره ها اصلاً شبيه عرب‌ها نيست، بل كه مانند ايراني‌هاست، به طوري كه اگر چفيه عربي را برداريد، هيچ كس فكر نمي كند اين‌ها سيماي يك عرب باشد. پس به اين چيزها نمي‌توان اعتماد كرد. بايد به عمق مطلب رفت. بنياد [و معيار]، چيزهاي مذهبي است. مردم مذهب را بي‌دليل عوض نمي‌كنند. مذهب محافظه كار و ماندني است و رسوم مذهبي مردم مي‌تواند نشان دهد كه اين قوم عوض شده يا خير. در غير اين صورت به پرتره و حجاري نمي توان اعتماد كرد. تقليد هميشه بوده است. در دوره‌اي از ايلام، مردم تمام چيزها را مانند بين النهريني‌ها درست مي‌كردند، ولي بين النهريني‌ها بهتر درست مي‌كردند، زيرا آن‌ها ابرقدرت بودند و ما از آنان تقليد مي‌كرديم. معمولاً هم مردم از ابرقدرت تقليد مي‌كنند. چنان كه امروزه در اروپا، آلمان، فرانسه و انگليس، همه از آمريكا تقليد مي‌كنند. در دوره‌اي كه هخامنشيان ابرقدرت شدند، ديده مي‌شود كه اكثر جاها چيزهايي مانند هخامنشي درست مي‌كردند؛ ولي اصلاً نمي‌توان گفت كه آن‌ها هم هخامنشي بودند. همچنين در اردن، فلسطين و لبنان در زماني كه رامسس (فرعون مصر) در اوج قدرت بود، اكثر چيزهاي‌شان را شبيه مصري‌ها مي‌ساختند. يا در اوج قدرت روم، اكثر چيزها را به سبك رومي مي‌ساختند و اين دليل نمي‌شود كه رومي‌ها در آن جا بودند. اين تقليد هميشه بوده، هنوز هست و هميشه هم خواهد بود. بنابراين در مورد چيزي كه نمي‌دانيم، نبايد حرف بزنيم تا زماني كه يك مقدار سند و مدرك ـ حتا اگر غيرمستقيم باشد ـ به دست بياوريم. زماني كه مدرك نداريم، بايد از اين فلسفه بافي‌ها كه من اسم آن را «فلسفه قهوه خانه‌اي» مي‌گذارم، پرهيز كنيم. [+]
متأسفانه ما امروز در ايران زيادي با فلسفه قهوه خانه‌اي مواجه مي‌شويم!
– دكتر عليزاده: بله، همين جور است. من به تازگي جلد اول كتاب يك آقايي [= ناصر پورپيرار] را كه خيلي خواسته نوآوري كند، خواندم. ايشان زياد حرف زده، ولي تمام چيزهايي كه بتوان به آن به عنوان سند و مدرك اشاره كرد، به اندازه يك پاورقي هم نمي‌شود و اكثرش هم اشتباه است؛ ولي فراموش نكنيم كه او براي من و شما حرف نمي‌زند. او براي عوام حرف مي زند. عوام، آكادميك فكر نمي‌كنند و از حرف‌هاي قهوه خانه‌اي خيلي هم خوش‌شان مي‌آيد. بنابراين ما كاري به اين‌ها نداريم؛ مثلاً همين آقا اگر اشتباه نكنم يك جا ادعا مي‌كند كه: هخامنشي‌ها يكي از 12 قبيله گم‌شده بني اسرائيل هستند! من چيزي از اين بي‌پايه‌تر نشنيده‌ام. زبان هخامنشي‌ها كجا، زبان عبري كجا؟ اين دو كاملاً با هم فرق مي‌كنند. عبري يك زبان سامي است و تاريخ‌شان مشخص و مكتوب. آخر مدرك اين ادعا كجاست؟ بر چه پايه‌اي چنين مي‌گويد؟ تنها چيزي كه من احساس مي‌كنم، اين است كه امثال ايشان مي‌خواهند سياسي حرف بزنند و هدف‌هاي سياسي دارند و اين ديگر علمي نيست. وقتي چيزي را نمي‌دانيم، بايد بگوييم نمي‌دانيم و هرگاه مدركي پيدا كرديم، ارائه مي‌كنيم. در حدسيات علمي هيچ وقت نمي‌توانيم چيزي را با قاطعيت بگوييم، مخصوصاً وقتي راجع به نژادها صحبت مي‌كنيم. [+]
با استناد به اين نوع مدارك، آيا مي‌توانيم بفهميم آريايي‌ها از چه موقع وارد ايران شدند و شعبه‌هاي مهم‌شان كدام هستند؟
– دكتر ارفعي: از نظر زبان شناسي ما وقتي با آريايي‌ها برخورد مي‌كنيم كه كتيبه‌هاي آشوري به آن‌ها اشاره مي‌كنند. اگر اشتباه نكنم، حدود 800 و خرده‌اي سال قبل از ميلاد است كه اول به مادها و بعد به قومي به نام پرسومش [Parsumash] يا پرسومه [Parsuma] اشاره مي‌شود كه به صورت‌هاي مختلف نوشته‌اند و به نظر مي‌آيد آن‌ها در حال جا به جا شدن هستند. اين از نظر مدارك زباني كه برمي‌گردد به نام‌هاي ايراني. در نوشته‌هاي شاهان آشوري در حملات ساليانه‌شان به مناطق زاگرس و شايد فراسوي زاگرس، مي‌بينيم كه به سكاها اشاره كرده‌اند. به «كومري‌ها» [=Cimmerian] نيز اشاره كرده‌اند كه هندو اروپايي محسوب مي شوند؛ اما «سكاها» را جزو اقوام ايراني به حساب مي‌آورند.
– دكتر عليزاده: اولين باري كه اسم اين قبايل ايراني مخصوصاً ماد و پارس مكتوب مي‌شود، توسط آشوريها در قرن 7 و 8 پيش از ميلاد است. و توجه داشته باشيد كه اين تاريخي است كه آن‌ها ديگر منسجم شده‌اند؛ به طوري كه آشوري‌ها مجبورند با آن‌ها مبارزه كنند و حتا اسم‌شان را نيز بياورند. بنابراين مي‌شود تصور كرد كه اين‌ها دست كم 300 – 400 سال قبل از آن هم بوده‌اند. وقتي اين تاريخ را به 700 قبل از ميلاد اضافه كنيم، يك چيزي داريم حدود 1000 تا 1200 پيش از ميلاد و اين زماني است كه مي‌بينيم فرهنگ مادّي ايران از شمال درحال تغيير است؛ يعني از اطراف درياي مازندران به اين سو. و از طرف ديگر فرهنگ مادّي كه ما به ايراني‌ها نسبت مي‌دهيم، دارد ظاهر مي‌شود و رشد مي‌كند و مي‌آيد داخل فلات ايران تا اين كه مي‌رسد به زاگرس. به نظر مي‌رسد آن‌ها ابتدا بيابان‌گرد بودند و بعد در دهكده‌هايي ساكن شدند و چون جمعيت ايران در آن موقع چندان زياد هم نبود، بنابراين جا براي همه وجود داشت، مخصوصاً اين كه اغلب‌شان هم اقوامِ بيابانگردي بودند. ساكنان بومي آن زمان ايران را هم نمي‌دانيم چه كساني هستند. البته در جنوب عده‌اي بودند كه بين النهريني‌ها به آن‌ها مي‌گويند ايلامي، ولي در اصفهان، در فلات مركزي، خراسان و آذربايجان چه كساني بودند، نمي‌دانيم. به هرحال هر قومي هم كه بوده، تا قرن هفتم پيش از ميلاد ديگر امتزاج پيدا كرده بودند؛ يعني يك فرهنگ يكپارچه است كه به آن مي‌گويند فرهنگ عصر آهن كه سفال ويژه‌اش و قبورش معلوم است. قبرهايي كه تا هزاره سوم در ايلام داريم، با ظروفي كه در آن‌ها مي‌گذاشتند، مشخص است؛ اما يك‌باره مي‌بينيم كه اين‌ها فرق كرد و چيز جديدي پيدا شد. اينجاست كه مي‌فهميم اقوام ديگري آمده‌اند، كساني كه ما تحت عنوان «اقوام ايراني» از آن‌ها ياد مي‌كنيم و بعداً شاخص مي‌شوند و به عنوان ماد و پارس در متون آشوري از آن‌ها ياد مي‌شود. بعد، اين‌ها نيز از هم جدا مي‌شوند و شروع مي‌كنند به آمدن سمت جنوب. به طوري كه پارس‌ها در خوزستان و فارس مستقر مي‌شوند. جالب توجه آن كه، با وجودي كه سفال خاكستري كه شاخص اين اقوام است و در شمال ايران به وفور يافت مي‌شود، در فارس خيلي كمياب است. دليل‌اش هم اين است كه اين‌ها خيلي دير به فارس رسيدند. زماني به فارس آمدند كه ديگر سنت ساخت سفال خاكستري داشت منسوخ مي‌شد؛ ولي ويژگي‌هاي آن‌ها را در آن جا مي‌بينيم؛ مثلاً معماري بناهاي متعلق به هزاره اول را كه مطالعه مي‌كنيم، مي‌بينيم آن‌ها پيش درآمدي هستند براي كاخي كه بعداً داريوش در شوش و تخت جمشيد مي‌سازد. همه فكر مي‌كنند «حسنلو» مانايي [Mannai] باشد يا اورارتويي [Urartui]، ولي فكر نمي‌كنند مادي يا هخامنشي است؛ هرچه هست، از همان معماري كه آن جا بوده استفاده كردند و سرانجام هنري تلفيقي درست كردند كه ما به آن مي‌گوييم سنت هخامنشي. [+]
درمورد سكاها و اشكانيان هم بفرماييد؛ چون آنها نيز از ادعاهاي جديد بي‌بهره نمانده‌اند.
– دكتر ارفعي: اين كه «سكا»ها يا «اشكانيان» را «لر» يا «ترك» بدانيم، درست مثل حرف آن جناب [= پورپيرار] است كه مي‌گويد يهودي‌ها پول دادند تا كوروش زردموي از شمال درياي سياه بيايد بابل را فتح بكند و انتقام تخريب اورشليم توسط نبوكودوري ـ اوصور (بخت النصر) را بگيرد! ايشان به مدارك نگاه نكرده است. داريوش بزرگ از مهري استفاده مي‌كند كه بارها بر گل‌نوشته‌هاي تخت جمشيد از آن استفاده شده است. مهر كوروش اول يا پدربزرگ كوروش [دوم] است كه مي‌گويد: «من پسر چيش پيش هستم، پادشاه انشان». «انشان» را هم كه امروز مي‌دانيم كجاست و احتياجي نيست برويم خرم آباد و لرستان و اين طرف و آن طرف بگرديم. در قلب فارس است، دشت بيضا و تل مليان [Tall-e Malyan] هم مركزش بوده. اين منطقه «انشان» است كه از گذشته‌هاي بسيار دور براي دنياي آن روز شناخته شده بود. در سالنامه نبونئيد [= پادشاه بابل]، اگر اشتباه نكنم در سال هفتم يا دهم‌اش مي‌گويد: «كوروش (كه اكنون پادشاه ماد شده) از راه اربيل به لوديه و سارد و… حمله كرده و آن جا را به تصرف خود درآورده است…» [با وجود گواهي چنين اسنادي، پورپيرار مدعي است كه كورش پيش از فتح بابل، نه در ايران حضور داشته و نه نام و نشاني از وي موجود بوده]. بعد اين جناب پژوهنده نوآور (!) به اين مي‌چسبد كه ارفعي از قول آن كاتبانِ [استوانه‌ي كورش] نوشته: «كوروش از [صفت] سياه سران [براي خواندن بابليان] استفاده كرده است». آن گاه شرح مي‌دهد كه كوروش به اين دليل بين النهريني‌ها را «سياه سر» خوانده كه خودش موي طلايي و چهره روسي مآب داشته و خواسته خود را از سياه سران بين النهرين متمايز كند [پورپيرار: «پلي بر گذشته»، 1380، ص 29]! در صورتي كه اين اصطلاح «سياه سران» را از حدود 2200 ق. م.، از بين النهرين داريم كه سومري‌ها به آن SAG.DU و در اكدي (بابلي و آشوري) به آن Salmat qaqqadu (در حالت جمع فاعلي) مي‌گفتند، و آن تعبيري شاعرانه براي انسان بود. حال به همين قياس بسنجيد پايه‌ي ادعاهايي از اين قبيل كه «پارت‌ها» و «سكاها» لر بودند يا كُرد بودند يا ترك، چه قدر استوار است! اين هم مثل همان ادعاي سومري بودن ترك‌ها يا ايلامي بودن لرهاست. ما هزاران لوحه سومري و ايلامي داريم. وقتي ادعا مي‌كنند اين‌ها تركي قديم است، حتماً زبان‌اش را هم مي‌دانند و مي‌توانند خط‌اش را بخوانند. خب، بيايند بخوانند و به ما هم ياد بدهند. آيا به راستي مي‌توانيم سومري و ايلامي را بر اساس تركي بخوانيم؟ كلمات سكايي و پارتي را كه ديگر در دست داريم، آيا در مورد آن‌ها هم مي‌توانيم چنين ادعايي بكنيم؟ بايد دليل و مدرك داشت. همين طوري كه نمي‌شود حرف زد. تاريخ را مطالعه كنيد و ببينيد ترك زبانان از كي در آسياي ميانه كه هميشه بخشي از ايران حساب مي‌شده، ساكن شدند؟ از كي هجوم‌هاي آن‌ها شروع شد؟ اين‌ها كه ديگر در تاريخ هست. ما از زمان ساسانيان خط سير هجوم اقوام ترك به نواحي شمال شرقي ايران را داريم و مي‌دانيم كه آن‌ها از كجا آمدند و چه طور بعضي‌ها مجبور شدند درياي مازندران را دور بزنند و از آن طرف وارد روسيه امروزي بشوند. دليل و مدرك بايد داشت، با قصه كه نمي شود برگزار كرد.
– دكتر عليزاده: داستان سياه سر و سفيد سر اصلا يك چيز ديگر است. اگر مهرها، حجاري‌ها و نقاشي‌هاي سومري را نگاه كنيد، مي‌بينيد كه تمام كاهن‌ها سرشان را تراشيده‌اند و در نتيجه سرشان سفيد است تا تمايزي داشته باشند؛ اما مردم عادي مو مي‌گذاشتند و در نتيجه سياه سر بودند. در سومر مو بور و چشم آبي نداشتيم. وقتي شما سرتان را بزنيد، همچون كاهن‌ها سر سفيد مي‌شويد، در مقابل سر سياه‌ها. اين اصطلاحي بوده كه وقتي كوروش وارد آن جا مي‌شود، رواج داشته و او نيز از همان استفاده مي‌كند، و اين امري عادي بوده. يك ويژگي هخامنشي‌ها اين بود كه مي‌كوشيدند همه را جذب كنند و هيچ ناراحت نبودند كه از خدايان ديگر و اصطلاحات ديني ديگران استفاده كنند. اين‌ها امپراتوري پر مدارايي داشتند و تا زماني كه ماليات مي‌داديد و عليه‌شان طغيان نمي‌كرديد، آزاد بوديد كه هر كاري بكنيد. اين اصلا ويژگي قدما بود، حالا اين كار را آيا براي استثمار ديگران مي‌كردند، يا براي راضي كردن دل مردم انجام مي‌دادند، موضوع ديگري است ولي كلاً اين‌ها در اخذ ارزش‌هاي فرهنگي و مذهبي مردم خيلي راحت بودند. پنتئون‌هاي [Panteon؛ ايزدستان] ايلامي پر از خدايان بين النهرين است. اين‌ها حتا خدايان همديگر را قرض مي‌گرفتند. كوروش و داريوش هم سنت‌هاي چند هزار ساله را انجام مي‌دادند. وقتي «شوتروك نهونته» و «كوتير نهونته» [پادشاهان ايلام] به بين النهرين حمله مي‌كنند، خدايان‌شان را براي پرستش مي‌برند. هخامنشيان نيز همان سنت را اجرا مي‌كنند. مهم نيست كه بگوييم اهوره مزدا را بايد بپرستيم يا چيزي ديگر را. اهوره مزدا ايزد ماست و از همه هم بالاتر است، باشد، او را مي پرستيم، مال شما را هم مي پرستيم. اگر اين خداي باران است، بد نيست، ما چون خداي باران نداريم، آن را هم مي‌پرستيم. يا خداي آب‌هاي زيرزميني نداريم، پس اِآ [Ea؛ خداي آب‌ها در اسطوره‌هاي ميان‌رودان] را از شما مي‌گيريم. اين بود كه خدايان‌شان را مي‌بردند و بعد باز مي‌گرداندند. اين چيزها در قديم عادي بود و در زمينه تحمل ديگران از نظر مذهبي، اجباري در كار نبود و كسي نمي‌آمد بگويد حتماً بايد خداي مرا بپرستيد. شما در هيچ كجاي تاريخ باستان سراغ نداريد كه مردم را وادار كنند كه انكي ، مردوك يا فلاني را بپرستند. اين موضوع زماني پيش مي‌آيد كه يكتاپرستي مطرح مي شود. در پنتئون بين النهرين گرچه آنو [Anu؛ خداي آسمان در اسطوره‌هاي ميان‌رودان] رييس مجمع است، اما باز در تصميمات راي گيري مي‌شود و خدايان نظر مي‌دهند و آن وقت تصميم مي‌گيرند، گرچه به آنو احترام مي‌گذارند. زئوس نيز همين طور. زئوس قادر مطلق نبود، به همين جهت بايد دل هرا [Hera] و مارس [Mars] و غيره را به دست مي‌آورد و بعضي وقت‌ها هم تباني مي‌كردند. اين بازتابي است از جامعه انساني. واقعاً دمكراسي به شكل خيلي محدودش موجود بود، گرچه يك نفر به نام ياكوبسن اسم‌اش را گذاشته دمكراسي ابتدايي . يعني هرچند به شكل دمكراسي تجربي مدرن امروزه نبود، ولي دمكراسي در حد شوراها بود. همين حالا نيز اين وضع را در سطح قبايل كوچ نشين ما مي‌بينيد. قدرت «خان» با همه احترام‌اش خيلي محدود است. با وجود اين كه خيلي قدرتمند به نظر مي‌رسد، ولي اين تصميم‌گيري از سطح كوچك ايل شروع مي‌شود. خان يا ايلخان نمي‌تواند تصميمي بگيرد كه همه با آن مخالف‌اند. يك دمكراسي نيم بند حاكم است. عهد باستان نيز چنين بود. آن وقت در آسمان نيز همين برنامه بود؛ اما از زماني كه حكومت‌هاي مقتدر زميني مي‌آيند، بازتاب‌اش به آسمان هم مي‌رود. آن موقع بايد خدايي را كه من مي‌پرستم، تو [هم] بپرستي. بنابراين هخامنشيان يا كساني كه قبل از آن‌ها بودند، سنت هزاران سال قبل از خود را ادامه مي‌دادند؛ چون در همان بستر فرهنگي رشد كرده بودند و به آن عادت داشتند. براي همين است كه براي خيلي‌ها عجيب است كه كوروش يهودي‌ها را آزاد كرد. اولاً گفتيم كه در آن عصر اختلاف مذهبي، موضوع مهمي نبود، و ثانياً يكي از مهم‌ترين هدف‌هاي كوروش اين بود كه مصر را بگيرد. در اين صورت بهترين راهنماها يهوديان بودند كه براي‌اش در فلسطين شتر هم تهيه مي‌كردند. بنابراين با آزاد كردن آنها نه تنها خود را به عنوان يك منجي معرفي مي‌كرد، بل كه مي‌توانست راه را براي فتح مصر باز كند. پس اين كه آن آقا [= پورپيرار] كشف كرده: «او اسلاو بوده و يهوديان استخدام‌اش كردند…» خيلي حرف بي پايه‌اي است. يهودي‌هاي بابل بدبخت بودند وچيزي نداشتند و زير يوغ و سلطه قدرت‌هاي منطقه بودند، ديگر چه طور مي‌توانستند نماينده بفرستند آن طرف دنيا و… ؟ اين جور حرف زدن‌ها مبناي علمي ندارد.
بحث در مورد سكاها بود.
– دكتر عليزاده: در مورد سكاها بايد خاموش باشيم، براي اين كه مدرك چنداني از آن‌ها در دست نداريم؛ اما اگر شما اصرار كنيد كه سكاها از نظر فرهنگي به چه قومي وابسته بودند، من بايد بگويم با توجه به مدارك نه چندان فراوان بازمانده از آن‌ها، سكاها به «اقوام ايراني» تعلق داشتند و از بعضي جهات مثل ابزار و لباس به مادها مي‌مانستند؛ ولي اين كه زبان‌شان چه بوده، چيز زيادي در دست نداريم، اما از همين مقدار محدود هم آن چه برمي‌آيد، تعلق آن‌ها به «اقوام ايراني» است. آن چه از آن‌ها در دسترس داريم، وسايلي است كه از گورستان‌ها و نقش‌برجسته‌هاي ديواري پيدا كرده‌ايم و يا چيزهايي كه هرودوت در موردشان گفته است.
– دكتر ارفعي: برخي از كلمات آن‌ها كه به ما رسيده، «هندو ايراني» است. مانند بعضي اسامي كه بر روي شهرها و رودها گذاشته‌اند، همچون: دُن ، دنيپر و دانوب . پارت‌ها نيز يكي از «اقوام ايراني» بودند كه شايد ديرتر از بقيه به فلات ايران مهاجرت كردند؛ مثل پارس‌ها و مادها و شايد همزمان مهاجرت كردند؛ ولي اثر و اسمي كه از آن‌ها داريم، از زمان داريوش است. ما هيچ نوشته‌اي نداريم كه اشاره‌اي به پارتي‌ها بكند. وقتي هم نوشته‌اي نداشته باشيم، سندي نداريم. غير از اسناد باستان شناختي، اسناد نوشتاري نداريم. فرضيات علمي بايد مبتني بر اسناد و مدارك باشد و تا وقتي چنين اسنادي نداريم، بهتر است خاموش باشيم.

مهاجرت آریاییان به فلات ایران به چگونگی مهاجرت اقوام ایرانی‌تبار (آریایی) به داخل و در درون فلات ایران گفته می شود که اولین بار توسط کریستین سن و گیرشمن مطرح شد.

خاستگاه
تاکنون چند فرضیه رقیب برای خاستگاه مردمان هندواروپایی به ویژه شاخه‌ای که به اروپا رسید مطرح شده‌است:

فرضیه ایرانی:طبق هفته‌نامه نیو ساینتیست در دو شماره پیاپی (۲۳ و ۳۰ می ۲۰۱۸) در مورد فرضیه ایرانی خاستگاه هندواروپایی ها منتشر شد.
فرضیه ارمنستان: چندی پیش در ارمنستان کاوش‌هایی باستان‌شناسی رخ داده‌است که باعث بوجود آمدن نظریه ارمنستان شد، که خاستگاه اقوام هندواروپایی نژاد و زبان‌های هندواروپایی را جنوب قفقاز دانسته است.بر پایه گزارش مجله علمی نیچر، تازه‌ترین یافته‌های ژنتیکینشان می‌دهد نیای مردمانی که در قفقاز جنوبی می‌زیسته‌اند، به وارون آنچه پیشتر قفقاز را دیواری میان زبان، فرهنگ، فناوری و مردم می‌پنداشتند، قفقاز پلی جنوبی-شمالیبرای مهاجرت نخستین آریاییان به استپ‌های اوراسیا بوده و زبانی که امروز هندواروپایی می‌نامند به احتمال دارد از جنوب قفقاز به چند شاخه شده؛ شاخه ای از آن به آناتولی، دیگری بسوی هند و آن دیگر از راه قفقاز به سوی سبز دشت[] پونتی_کاسپی به فرهنگ یمنا (گورچالی) و سپس راه شرق اروپا را در پیش گرفته‌است.[۱۴][۱۵] گروه کپنهاگ به سرپرستی کریستین کریستینسن[] (مکتب باستانشناسی دانمارک) نیز که در زمینه پیش از تاریخ اروپا و دوران مفرغ به دستاوردهای بزرگی دست یافته‌است، با رویکرد به مدارک یاد شده، از اعتبار نظریه کورگان (استپ) کاسته و جنوب قفقاز را خاستگاه احتمالی راز رام کردن اسب و زبان‌های اروپایی می‌داند. در مجله اشپیگل، مصاحبه‌ای دراین باره از وی به چاپ رسیده‌است.
فرضیه آناتولی: فرضیه آناتولیایی نخستین بار از سوی کالین رنفریو در ۱۹۸۷ میلادی پیش کشیده شد. فرضیه آناتولیایی خاستگاه این مردمان را به جوامع کشاورز پس از نوسنگی در آناتولی ارتباط داده و زمان مهاجرت را در حوالی هزاره هفتم پیش از میلاد دانسته‌است. این مردمان حرکت خود را به سمت غرب و اروپا آغاز و در نهایت با جابجایی جمعیتی منجر به شکل‌گیری جوامع بعدی عصر برنز اروپا شدند.[]
فرضیه گورکان: فرضیه کورگان ریشه اروپاییان را در استپ‌های شمال دریای مازندران و دریای سیاه در استپ پونتیک دانسته و معتقد است که این رمه‌داران در ۴۵۰۰ سال پیش با سه موج مهاجرت عمده، به اروپای شمالی و غربی رسیده و به تدریج همراه با درجاتی از امتزاج ژنی جایگزین جمعیت‌های بومی ساکن در اروپا شدند. این رمه‌داران که به فرهنگ گورچالی (فرهنگ یامنا/قبور خاکی) موسوم هستند همان گویشوران زبان‌های نیاهندواروپایی دانسته شده‌اند.[]
مهاجرت نخست هندواروپائیان

محدوده حضور فرهنگ گورچالی در هزاره چهارم (پیش از میلاد) به عنوان یکی از نامزدها برای شناسایی سرزمین اصلی هندواروپایی به شمار می‌آید.
فرهنگ گورچالی یا فرهنگ یامنا به عنوان فرهنگی از مردمان هندواروپایی اولیه در دوران متاخر خود یعنی پیش از جدا و پراکنده شدن هندواروپاییان دانسته می‌شود. محدوده حضور فرهنگ گورچالی نیز به عنوان یکی از نامزدها برای شناسایی سرزمین اصلی هندواروپاییان به شمار می‌آید.[۱۹]

در هزارهٔ دوم پیش از میلاد واقعهٔ مهم آسیای غربی، ظهور عناصری از تبار هندواروپایی در میان اقوام بومی بود. هندواروپائیان زادگاه خود را که اغلب استپ اوراسیا (سبزدشت بزرگ) واقع در جنوب روسیه بود احتمالاً بر اثر فشار اقوام دیگر تَرک گفتند و به دو دسته تقسیم شدند.

یک دسته دریای سیاه را دور زده پس از عبور از بالکان و بُسفُر به آسیای کوچک درآمده و با اقامت در میان ملل آسیایی تبدیل به عنصر غالب شدند و اتحادیهٔ هیتیان را به وجود آوردند.

شعبهٔ شرقی هندوایرانی در سمت شرق دریای خزر حرکت کرده، یک دسته که ظاهراً مرکب از افراد جنگجویی بود از راه قفقاز تا انحنای رود فرات پیش راند و با هوریان بومی ممزوج گردید و پادشاهی میتانی را تشکیل دادند.[ سنگ‌نبشتهٔ میتانی، بازمانده از سدهٔ چهاردهم پیش از میلاد، باستانی‌ترین سند مکتوب زبان‌های هند و ایرانی است و از لحاظ زبان‌شناسی تاریخی و نیز از لحاظ تاریخ مهاجرت تیره‌های آریایی به آسیای میانه و ایران و هند اهمیت بیش از اندازه دارد. مجموعهٔ قراین حاکی از این است که میتانی‌ها قبیله‌ای از اقوام آریایی بودند که پیش از جدایی هندیان و ایرانیان از آنان جدا شده و به میانرودان آمده و در آنجا سلسلهٔ شاهی بنیان افکنده‌اند.

اقوام آریایی

نواحی اطراف دریاچه بالخاش خاستگاه فرهنگ آندرونوو
اصطلاح تازهٔ هندوایرانی و لقب باستانی آریایی درباره گروه‌های قومی-زبانی معینی از اقوام گوناگون هند و اروپایی زبان گفته شده‌است که زمانی دراز در جنوب شرقی زیستگاه هندواروپائیان در ناحیه‌ای که از شرق به دریاچه بالخاش و از غرب به نواحی غربی ولگا گسترش داشته کنار یکدیگر می‌زیسته‌اند. آنان زبانی تقریباً واحد و دین و آئینی ساده و تا حد زیادی هماهنگ داشته‌اند. آریائی‌ها یا هندوایرانیان مرکب از سه دستهٔ مهم بودند:

مردم هندوآریایی: که سرانجام رهسپار سرزمینی گشتند که بعدها نام هند گرفت.
اقوام ایرانی‌تبار: آن‌ها در آغاز رهسپار ایرانویج یا ناحیهٔ خوارزم شدند. نکته‌ای که باید به آن توجه داشت اینست که این گروه در اواخر هزارهٔ سوم پیش از میلاد، قبل از مهاجرت کلی به احتمال قوی در همسایگی شرقی شاخهٔ هندی و به‌طور عمده در شرق ولگا و شمال رود اورال می‌زیستند.
سکاها:این گروه به غیر از زبان تقریباً در بقیهٔ جوانب زندگی با شاخهٔ هندی و ایرانی تفاوت داشتند. زیستگاه اصلی این گروه در اواخر هزارهٔ سوم پیش از میلاد در جناح شرقی سرزمین هند و ایرانی‌نشین، یعنی در کناره‌های بالخاش تا مشرق و شمال ناحیهٔ اقوام ایرانی بوده‌است.
فرهنگ آندرونوو
فرهنگ آندرونوو و تمدن آمودریا در استپ‌ها و واحه‌های آسیای مرکزی به اقوام «هندوایرانی» شناخته شدند که احتمالاً در اواخر هزاره چهارم را اوایل هزار سوم قبل از میلاد، در استپ‌های آسیای مرکزی از اقوام هندواروپایی جدا شدند و به سمت نواحی آسیای مرکزی جنوبی و افغانستان حرکت کردند. این اقوام پس از سکونت در منطقه ای که بر حسب سنت و روایت اوستا و ریگ‌ودا (متون باستانی اقوام هندوایرانی) به نام اَریانم وَئِجَه (Airyanəm vaējō) شهرت دارد، در حدود اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره اول پ م هم‌زمان با عصر برنز متأخر از یکدیگر جدا شدند و در مسیرهای جداگانه ای وارد سرزمین هند و فلات ایران شدند

مسیرهای احتمالی اقوام ایرانی

منطقه ماد، پارس و پارت در امپراتوری ماد. گیرشمن در مورد مسیر مهاجرت مادها و پارسیان در داخل فلات ایران می‌نویسد، گروهی که بعدها موسوم به ماد شدند از ماوراءالنهر به سوی شمال خراسان کنونی و گرگان، تپه حصار سیلک و گیان درآمد و دیگری که بعدها موسوم به پارس شد، پس از مدتی اقامت در جنوب افغانستان و وادی هیرمند به سوی داخل نجد، سیستان، کرمان و پارس تا مرز عیلام گسترش یافت.

مسیرهای احتمالی
از راه شمال غربی و قفقاز
برخی از محققان حتی برخی از آنانی که ایرانویج را به ناحیهٔ خوارزم منطبق می‌دانند، مسیر مهاجرت این دو گروه بزرگ آریایی را شمال دریای خزر، قفقاز، و سپس غرب فلات ایران تصور می‌کنند. برخی از دلایل طرفداران این نظریه به این ترتیب است.

جابجایی ایرانویج در دوران ساسانیان از محل واقعی خود به آذربایجان عده‌ای را به این فکر انداخت که اصولاً شاید مهاجرتی صورت نگرفته بلکه نوعی گسترش موضعی در چهار دیواری فلات ایران انجام پذیرفته‌است.
سرراست‌ترین راه میان استپ اوراسیا (دشت اوراسیا) و هگمتانه و پارسه همان راه قفقاز است.
ورود واقعی بعضی عناصر آریایی از اواخر هزارهٔ سوم پیش از میلاد به بعد از راه قفقاز به آسیای صغیر و غرب فلات ایران و به جای گذاشتن برخی آثار وجودی از خود در قفقاز و پراکندن بسیاری از اسامی جغرافیایی در سر راه خود مستقیماً یا از طریق هیتی‌ها و هوری‌ها و غیره در آسیای صغیر و بین‌النهرین و آذربایجان امروز، همراه با اسامی آریایی اشخاص در اسناد و کتیبه‌های یافت شده در این نواحی، و یکی پنداشتن آن نفوذهای مستهلک شدنی با مهاجرت‌های مستهلک کردنی، باز هم راه قفقاز را باور کردنی‌تر می‌نمود به ویژه وجود اسامی برخی ایزدان آریایی در کتیبه‌های هیتی-هوری در اسناد کاسیان و غیره[۲۴]
از راه شمال شرقی
حسن پیرنیا در مورد مسیر این مهاجرت چنین می‌نویسد: اقوام ایرانی‌تبار پس از جدا شدن از اقوام هندی آریایی از سغد به مرو آمده سپس به هرات رسیده‌اند. متعاقب آن کابل و نیسایه را اشغال کردند و به رخج و وادی هیرمند وارد شده‌اند. مدتی در اطراف دریاچه هامون در سیستان سکونت اختیار کردند و سپس متوجه شمال و شمال غربی گردیده، وارد خراسان و نواحی جنوبی کوه‌های البرز تا حد ری گردیده‌اند. جوهر و جان کلام در این نوشته به حقیقت نزدیک‌تر از نظر مدعیان راه قفقاز است. حسن پیرنیا این منازل سر راه را از روی کشورهای ۱۶ گانه وندیداد پشت سر یکدیگر آورده‌است.[۲۵]

دیاکونوف مؤلف کتاب تاریخ ماد نیز آشکارا خط سیر شرق به غرب را برای طوایف مادی تأیید می‌کند. مقارن حرکت طوایف آریایی بالقوه مادی در مسیر نجد شمالی، طوایف آریایی دیگری بالقوه پارسی از نواحی جنوبی افغانستان امروز وادی هلمند تحت تأثیر همان شرایط و الزام به سوی نجد ایران پیشروی آغاز کردند. این دو مسیرهای تازه‌ای نبودند این مسیرها از هزاره‌های پیش راه‌های شناخته شده‌بودند که اولی آسیای صغیر و بین‌النهرین شمالی را به آسیای میانه متصل؛ و دومی بین‌النهرین جنوبی را به وادی سند مربوط می‌ساخت.[۲۶]

اکنون دیگر مسیر شمال شرقی، نجد مرکزی، شمالی، نجد غربی برای طوایف ماد و مسیر شرق، نجد مرکزی، جنوبی برای طوایف بالقوه پارس مورد تأیید اکثریت دانش پژوهان است. گیرشمن در این‌باره می‌نویسد، تقریباً مقارن با ظهور زرتشت قبایل آریایی ساکن در اطراف سیلک نزدیک کاشان بر اثر فشار خارجی شروع به حرکت به سوی غرب و جنوب غرب می‌کنند. سیلک متعلق به نخستین قبایل ایرانی بود که در حدود ۱۰۰۰ سال پیش از میلاد به داخل فلات ایران رسیدند. مهاجمان قبلی هندواروپایی از راه قفقاز به آسیای صغیر و بین‌النهرین و ایران غربی نفوذ می‌کردند؛ ولی توسط اقوامی بومی مستهلک می‌شدند.

گیرشمن در مورد مسیر مهاجرت مادها و پارسیان در داخل فلات ایران می‌نویسد، گروهی که بعدها موسوم به ماد شدند از ماوراءالنهر به سوی شمال خراسان کنونی و گرگان، تپه حصار سیلک و گیان درآمد و دیگری که بعدها موسوم به پارس شد، در رخج با شاخه هندی-آریایی درافتاد و پس از مدتی اقامت در جنوب افغانستان و وادی هیرمند به سوی داخل نجد، سیستان، کرمان و پارس تا مرز عیلام گسترش یافت.

مهاجرت پارسیان در داخل فلات ایران
نظریه مهاجرت از پارسوآ به پارسوآش
عبدالحسین زرین‌کوب می‌نویسد طوایف پارسه ظاهراً از محلی در نواحی شرق دریاچه ارومیه به نام پارسواش (زرین‌کوب در اینجا به جای پارسوا، پارسوآش را ذکر کرده‌است) در امتداد زاگرس در دره‌های کرخه و کارون تدریجاً به سمت جنوب فلات سرازیر شده‌اند و وقتی در حوالی شوشتر و مسجد سلیمان خوانده می‌شود، مهاجرت را متوقف کرده‌اند و در منطقه‌ای که امروز به نام آن‌ها پارس خوانده می‌شود، مهاجرت را متوقف کرده‌اند و در همین نواحی به زندگی شبانی و کشاورزی اشتغال جسته‌اند و این نواحی را به یاد سرزمینی که در حوالی ارومیه ترکش کرده بودند به نام پارسه، پارسوماش، یا پارسواش خوانده‌اند. خاندان هخامنش به عنوان یک خانوادهٔ ممتاز سرکردگی این طوایف را برعهده داشته‌است.[۲۸]

نظریه بی‌ارتباطی نام پارسوا با قبایل پارس
در برخی از منابع پارسوا محتملاً در اردلان کنونی که مابین شهر سلیمانیه و کوه الوند[۲۹] با پارسواش یکسان دانسته شده‌است اما ریچارد نلسون فرای می‌نویسد گمان نمی‌رود که پارسواش همان استان پارسوای آشور باشد. به احتمال قوی پارسواش همان پارس بعدی یا بخشی ازیشان است اما بعداً از این نظر برگشت.[۳۰][۳۱] دیاکونوف می‌نویسد، معلوم نیست که آریاییان در چه زمانی در پارس پیدا شده‌اند. در هر حال قبول این فرضیه که آن‌ها در قرن هشتم تا هفتم پیش از میلاد از ایالت شمال پارسوا آمده‌اند، خیلی ضعیف است.[۳۲]

دیاکونوف می‌نویسد، پارسوآش در کتیبه‌های پادشاه آشور شمشی اداد پنجم ۸۲۳ تا ۸۱۰ پیش از میلاد و در کتیبهٔ سناخریب در سال ۶۹۱ پیش از میلاد به مناسبت نبرد در حلوله و همچنین در یک رشته از نامه‌های آرشیو پادشاهان آشور که مربوط به حوادث ۶۵۳ تا ۶۵۲ پیش از میلاد است، به عنوان یکی از ایالات منتهی عیلامی ذکر شده‌است، پارسوآش امکان دارد که همان پرسید یا پارسه باشد.[۳۳]

از همان هزارهٔ سوم پیش از میلاد، تعداد اسامی جغرافیایی آریایی در آسیای صغیر و به‌طور کلی در آسیای غربی رواج یافت، از جمله همین پارسوآ که از قدیم تا امروز در ترکیبات مختلف کاربرد بسیار داشت و دارد. به غیر از پارسوآ در آن زمان نقاط و نواحی چندی وجود داشتند که نام‌های آریایی و ساکنان غیر آریایی داشتند.[۳۴] تشابه اسم دو محل دلیل ارتباط آن‌ها با یکدیگر نیست. همان‌گونه که دست کم دو طایفه به نام سگرته داشته‌ایم که یکی مادی و دیگری پارسی بوده‌است همچنین بیش از یک ویشتاسپ که نه تنها یکی نبودند، شش قرن با یکدیگر فاصلهٔ زمانی داشته‌اند، بیش از یک پرسه یا پرسوا نیز می‌توانستیم، داشت.[۳۵]

در سال ۸۳۰ پیش از میلاد قرنی پیش از استقرار خانوادهٔ هخامنش در پارسومش شلمانسر سوم پادشاه آشور از ۲۷ شاهک سرزمین آسیایی‌نشین پارسوا در جنوب غربی دریاچه ارومیه به‌طور هم‌زمان باج گرفت. نام این شاهک‌ها در سالنامهٔ این شاه مذکور است که هیچ‌یک آریایی نبودند. یک قرن بعد آشور بانیپال وارد سرزمین عیلام گردید و پس از آنکه خاک عیلام را با توبره کشید، بنابر نظر بعدی گیرشمن در مرز عیلام و در پارسومش بود که برای نخستین بار، با پارسیان تماس پیدا کرد.

گیرشمن در ابتدا نظر بر این داشت که پارسیان در پارسوا اقامت داشتند و در قرن هشتم پیش از میلاد به‌طور تدریجی به سوی جنوب حرکت کردند ولی این نظر برای خود گیرشمن نیز بعدها کهنه شد و وی اذعان کرد که آشوریان برای نخستین بار نه در پارسوا بلکه در پارسومش، با پارسیان تماس پیدا کرد.

زمان استقرار قبایل ایرانی
از نظر زمان استقرار قبایل ماد و پارس در غرب ایران دیاکونوف می‌نویسد، حتی از قرن نهم پیش از میلاد منابع آشوری اسامی زیادی که کمابیش ریشهٔ آریایی دارند، از ماد شرقی به دست می‌دهند اما در قرن نهم تا هفتم پیش از میلاد مردمان کنونی آذربایجان و کردستان هنوز غیر آریایی بودند و در این زمان تنها در شرق سرزمین ماد بعدی یعنی نواحی ری و اصفهان زبان مادی نفوذ داشته‌است.

هنری فیلد نوشته‌است: «مادها از فرارود به ایران مهاجرت کردند و تا قرن هفتم پیش از میلاد در ناحیه‌ای میان ری و همدان مسکن گزیدند.»

آمیختگی دو قوم ایرانی و بومی

نمای بازسازی‌شده از تپه سیلک
گیرشمن می‌نویسد مهاجمان ایرانی که با گله و زن و بچه وارد نجد ایران می‌شدند، سوارانی بودند که در آغاز به خدمت امرای محلی وارد می‌گشتند و سپس خود جای آنان را می‌گرفتند.

آثار مقر باشکوه یک امیر تازه‌وارد در قلهٔ یک تپهٔ مصنوعی در سیلک برجای مانده‌است. طرز تدفین تازه است. قبرها دیگر در کف خانه حفر نشده‌اند. گورستان چند صد متر دورتر قرار می‌گیرد. اموات با لوازم متعدد و مختلف در خاک دفن می‌شوند. سلاح‌ها هم از مفرغ و هم از آهنند. غذای میت در دیگ‌های مفرغی دسته‌دار که نزد سکایان نیز متداول بوده، گذاشته می‌شد. در میان نقوش ظروف سفالی‌ای که به تدریج در سراسر نجد ایران رواج یافت؛ از سیلک تا گیان و لرستان و کرج و آذربایجان نقش گردونهٔ خورشید و اسب شایان توجه است.

پس از فرارسیدن اقوام ایرانی، زندگی بومیان رنگی دیگر گرفت، بومیان همچون رعایا برای امیر فرمانروا کار می‌کردند و جامعه اندک‌اندک دارای طبقات مختلف گردید. تیره‌های ایرانی بدین ترتیب در فلات ایران جای گرفتند و شاهنشاهی بزرگ خود را پی‌ریزی کردند و چندین سده بعد فرمانروای آسیا گشتند.

نژاد در آریایی ها
 آریایی ها اقوامی چادرنشین و کوچ نشین بودند که دامداری می کردند و همراه با دام هایشان در کنار رودخانه ها و چراگاه ها زندگی می کردند البته سرزمینی که اقوام اصلی آریایی ها در آن می زیستند به درستی معلوم نیست ولی برخی آن را شمال کوههای هندوکش و یا اندکی فراتر از آن در روسیه حوالی دریاچه آرال و در اطراف رودخانه های جیحون و سیحون تا امتداد شمال خاور افغانستان امروزی و شمال فلات ایران می دانند.
مهاجرت آریایی ها
آریاییها در حدود چهار هزار سال پیش از سرزمین اولیه خود به دلایل
1- افزایش جمعیت
2- کمبود چراگاه
3- هجوم اقوام همسایه (حملات و تجاوزات اقوام ساکن ایلیری و شبه جزیره بالکان)
4- سرد شدن ناگهانی هوا (شرایط بد آب و هوایی و افزایش روز افزون برودت هوا و یخبندان ) که باعث از بین رفتن چراگاه ها انسان ها و دام ها شد
مهاجرت کردند و در هزاره دوم بیش از میلاد شاخه‌ای از آریایی ها وارد سرزمینی شدند که امروزه هندوستان نامیده می‌شود و شاخه‌های دیگر از طرف مغرب وارد فلات مرتفعی به نام ایران شدند البته بعد از این مهاجرت سرزمین های دیگر نیز از ورود آریایی ها استقبال کردند که از جمله این سرزمین ها می توان به سرزمین های زیر اشاره کرد.
سه شبه جزیره بزرگ واقع در مدیترانه فرانسه و جزایر بریتانیا سرزمین های شمالی اسکاندیناوی و نیمه شمالی روسیه بخش هایی از آسیای صغیر و آسیای مرکزی البته تحقیقات نشان می دهد که بعدها جنوب روسیه نیز شامل این مهاجرت شد.
به طور کلی اوج مهاجرت آریایی ها در هزاره سوم پیش از میلاد است 
اما شاخه‌ای از آریایی ها که وارد فلات ایران شدند در حدود سال 1650 پیش از میلاد وارد بخش شمال خاور فلات ایران شدند و نشانه های حضور آنان پس از سال 1600 پیش از میلاد در جنوب آسیای صغیر وجود دارد به طور مسلم پیش از این حرکت ابتدا گروهی از جنگاوران با اسب ها و احیاناً ارابه های جنگی بسیار ساده و ابتدایی از شمال دریای خزر و قفقاز گذشته و در کوههای زاگرس ساکن شدند و گروه دیگر از آنان از جیحون گذشته و به فلات ایران روی آوردند که این شاخه از آریاییها به شاخه اصلی یا هند و ژرمنی معروفند البته پیش از ورود آریایی ها به داخل فلات ایران حوریان و کاسیان در داخل فلات ایران می زیستند که با ورود آریایی ها ناچار به ترک فلات ایران شده و جای خود را به آریاییها دادند.
 لازم به ذکر است که ورود آریایی ها به ایران در یک نوبت نبود و همه آریاییها همزمان بر این ناحیه وارد نشدند آریایی ها از دو ناحیه مشرق و مغرب ایران وارد این سرزمین شدند که ابتدا گروهی از جنگجویان و بعدها مردمان و اقوام کوچ نشین آریایی وارد این سرزمین شدند.
فلات ایران در زمان ورود آریایی ها
با ورود آریایی ها به داخل فلات ایران و بیرون راندن مردمان بومی حوریان و کاسیان، ایرانیان آریایی تبار خود را اصیل و آزاده قلم داد می‌کردند و این عنوان آنان شامل امتیازات ویژه‌ای بود که قومها و قبایل دیگر از آن بی بهره بودند. فلات ایران از هر جهت برای زندگی و سکونت مساعد بود و سرزمینی که آریایی ها وارد آن شدند ایران یا سرزمین آریایی ها نامیده شد.
سه گروه آریایی ها
 آریایی ها شامل سه گروه ماد، پارس و پارت بودند. مادها در غرب، پارس ها در جنوب و پارت ها در شمال شرق فلات ایران ساکن شدند این سه گروه از آن پس ایرانیان نامیده شدند و تا مدتها به زندگی کوچ نشینی و دامداری ادامه دادند.
 
مناطق سکونت آریایی ها
گروهی در نواحی کوهستانی گروهی در نواحی مرتفع کوه ها و در زمستان به دامنه کوه ها رفتند و گروهی دیگر به دشت ها روی آوردند.البته کمی آب و خشکی هوا در اکثر مناطق ایران به ویژه همزمان با ورود آریاییها مشکلات فراوانی را در امر کشاورزی و اقتصاد برای جامعه آریایی به وجود آورد. آریایی های مهاجر به فلات ایران با تحمل سختی ها و مشقت فراوان ابزار و امکانات آبیاری مصنوعی زمین های خشک را فراهم کردند تا بتوانند زمین های مورد نظر خود را آباد و قابل کشت سازند.
حکومت ها
مورخین تاریخ اسطوره های ایران باستان معتقدندکه آریایی ها چهار دولت تشکیل داده
اولین آن به دولت داستانی جمشید که دوره های آن را باید به زمان زندگی آریایی های ایرانی و هندی باهم دانست
دومین دولت نیز به دولت داستانی فریدون معروف است که زمان تشکیل آن را باید در همین زمان کمی بعد از جمشید دانست
دو دولت دیگر را به منوچهر و زاب نسبت داده‌اند که دوره‌های آن متعلق است به آریایی های ایران در شمال خاور فلات ایران اسکان و استقرار یافته و در عین حال زیر فشار مردمانی بودند که از طرف شمال به طور پی در پی به آنان حمله می کردند ولی سه قوم از نژاد آریایی در گوشه و کنار فلات ایران مناطقی را فتح کرده و در آنجا ساکن شدند و تاریخ این مناطق را به نام خود ثبت کردند که تشکیل نهادهای حکومتی توسط این اقوام آریایی نژاد بسیار با اهمیت است.
 
نهادهای حکومتی این سه قوم عبارتند از:
قوم اول در شرق و شمال خاور ایران باکتری ها (باختری ها ، بلخی ها )که در آغاز هزاره یکم یا در طول سده دهم پیش از میلاد برای خود حکومتی به وجود آوردند
قوم دیگر مادها هستند که در غرب ایران و در اواخر سده هشتم پیش از میلاد تشکیل دولت مادها را به آنان نسبت می دهند آنها بیشتر به صورت قبیله ای زندگی می کردند و نظام اداره حکومتی متداول در بین آنها معمول بوده است
 قوم سوم در جنوب و به خطه پارس آمدند و آنچه آشوریان به عنوان منطقه پارسوماش یا پارسواش به عنوان باج گذاران خود نام می‌بردند ابتدا باید آن را در جنوب دریاچه ارومیه یافت. پارس ها در اواسط سده هشتم پیش از میلاد دولت هخامنشی را بنیاد نهادند و پیش از تشکیل حکومت خود توسط کوروش و دوم فرمانبردار مادها بودند که با از پای درآوردن دولت ماد و گرفتن قدرت از دست آستیاک آخرین شاه ماد امپراطوری نیرومندی را به وجود آوردند که به گونه‌ای مستمر به قلمروی آنان افزوده می گردد و این قلمرو زمانی از سواحل رود دانوب در اروپا تا حبشه در آفریقا را در بر می گرفت.
مذهب و مظاهر مورد احترام
آریاییها از دیرباز مظاهر طبیعت را ستایش می کردند و پرستش و احترام به آب آتش باد و خاک در میان آریایی ها متداول بود و به نور و تاریکی و تاثیرات آن در حیات اقتصادی اجتماعی و فرهنگی انسان پی برده و نیکی و بدی را در ارتباط با دو نیروی بالا می دانستند البته در آغاز برای دفع نیروهای آسیب‌رسان و بیماری زا و بی اثر کردن آنها دانه‌های فیروزه و مهره های گوناگون از شاخه جانوران و گوش ماهی به گردن خود می آویختند و یا به صورت دستبند مورد استفاده قرار می دادند آن اعتقاد داشتند این مهره ها به صورت طلسم از توانایی ارواح و نیروهای آسیب رسان در زندگی انسان و جانوران و کشتزارها و مراتع می‌کاهند که نمونه‌ای از این اشیا در ناحیه فارس یافت شده است علاوه بر این در قبرهای انسان ها زینت آلات و حتی اشیاء و ابزارهای زندگی و جنگی و شکار به دست آمده است که بیانگر اعتقاد آریاییها به زندگی بعد از مرگ است.
آریاییها مکانهای مقدس خود را برای عبادت  و بزرگداشت خدایان  در بلندی ها و یا کوه ها ، کشتزارها و حتی مناطق مسطح انتخاب میکردند.
انجام مراسم قربانی و عبادت به سرپرستی و راهنمایی روحانیون انجام می‌گرفت آراء الهی و ادارهٔ جامعه بر اساس عقل و عدل و توجه به وظایف دینی تنها از سوی این روحانیون امکان پذیر بود آنان طبقه آگاه و مسلط و پر نفوذ در جامعه بودند.
دین اقوام هند و ژرمن دین ساده و ابتدایی نبود و دارای ضوابط و قوانین دقیق و احساسی بود و می‌توانست به جزئی ترین مسائل خانوادگی اجتماعی و فرهنگی جامعه بپردازد.
 مذهب آریایی های ایرانی و هندی مدتها یکی بود زیرا آنان مدتی به یک زبان واحد سخن گفته و با هم زندگی می کردند. پس از جدایی آریایی ها از جمله شاخه ایرانی و هندی که این جدایی سده ها پس از زندگی مشترک آنان به طول انجامید جدایی مذهب نیز در بین آنان به وقوع پیوست.
خانواده
ایرانیان از بستن پیوند زناشویی با غیر آریایی ها جدا خودداری می کردند و تنها رفت و آمد گاه و بیگاه آنها به سرزمینهای دیگر باعث لغو این عادت می شد و با مردمان غیر آریایی ازدواج می کردند.
خانواده به عنوان بزرگترین رکن جامعه آریایی بصورت پدر سالاری بود  و زن نیز به عنوان عنصری ارزشمند و موثر پس از شوهر خود ستوده می شد.
آریایی های باستان به آتش اعتقاد داشتند و پدر خانواده،مسئولیت اجاق و طبعأ روشن نگه داشتن اتش را بر عهده داشت.البته اجاق در خانه جایگاه مشخصی داشت. خاموش شدن آتش در خانه به معنای کور شدن اجاق بود و فراتر از آن به خانواده هایی گفته می شد که از نعمت فرزند محروم بودند و بقای نسل و ادامه وجود خاندان وجود نداشت.
 
زبان آریایی ها 
در مقطع زمانی زبان آریایی ها متفاوت بوده و شاخه ایرانی و هندی آریایی به زبانهای گوناگون سخن می گفتند ولی حدود 2400 سال پیش از میلاد زبان اقوام آریایی زبان واحدی بوده است.
گیرشمن باستان شناس براین باور است که توجه به زبان شناسی و پیوندهای زبانشناسی میان زبان و گویش های ایتالیایی، سلتی، هند و ایرانی وجود دارد که حکایت از مشترکات نژادی و خویشاوندی قومی این مردمان دارد و اروپاییان هم مانند ایرانیان به شبانی و دامپروری مشغول بودند و در فنون رزمی و شیوه های جنگی نیز مشترکات زیادی داشتند.
آریایی‌ها ( ایرانی و هندی) دارای ساختار یکسان نبوده و شیوه معیشت آنها با یکدیگر متفاوت بوده است ولی ساختار زبان در ادبیات ایران و هند بطور روشن در آثار دینی قابل شناسایی است. البته گویش های ایرانی هر کدام به تنهایی و به تدریج صورتهای دگرگون شده ای پیدا کردند.
به کارگیری القاب بانو و آقا 
تصویب قانونی در سال1313 استفاده از القاب را منسوخ و انتخاب نام خانوادگی برای کلیه اتباع ایران را اجباری کرد و فقط القاب” آقا “برای مردان و “بانو “برای زنان را مجاز دانست .
ایرانیان 100ساله در کدام استان ها زندگی می کنند؟
بر اساس اطلاعات مرکز آمار ایران کردستان، سیستان و بلوچستان و آذربایجان غربی سه استان هستند که بیشترین جمعیت بالای 60سال را در خود جای داده اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *